پيام
+
[تلگرام]
اولين باري كه شهيد آويني را ديدم، مخفيانه بود!
سوره نوجوانان و سوره در طبقه چهارم يك ساختمان بودند. (حالا نام اين ساختمان، «مجامع» است و هنوز در تقاطع سميه و نجاتاللهي قرار دارد.)
پدرم سردبير #سوره_نوجوانان و آويني سردبير #سوره بودند. زياد پيش ميآمد كه آويني براي وضو گرفتن به اين طرف بيايد.
من نه ده ساله، چون خواننده پروپاقرص سوره نوجوانان بودم، تا فرصتي دست ميداد، همراه پدر به آنجا ميرفتم. يكبار، در اتاق آرشيو عكس، كنجكاوي كودكانهام گل كرد. ميخواستم بدانم پشت پرده انتهايي آن اتاق چيست. پرده را مخفيانه كنار زدم. پس فضاي نورگير بين دو آپارتمان، اتاقي از سوره بود، قرينه همين اتاق. آويني پشت ميزي نشسته بود و مشغول كار بود. ديد زدنم زياد طول نكشيد. اما چون عكسي يادگاري، براي هميشه در ذهنم ماند.
بعد از شهادت آويني اين عکس ايشان، سالها زينتبخش کمد وسايلم بود و در سال هشتاد و دو، به نوشتن داستان کوتاه «حلزونهاي خانه به دوش» انجاميد.
اکنون که بيشتر درگير رسانههاي تصويري هستم؛ روزانه با دغدغههاي سيد شهيدان اهل قلم در اين زمينه، دست و پنجه نرم ميکنيم. چون هنوز در مسير انقلاب اسلامي، به الگويي بومي و مطلوب براي #رسانه_مربي نرسيدهايم مسير دستاندرکاران رسانه پر از سنگلاخ و آميخته با آزمون و خطاي بسيار است.
#آويني #شهيد_آويني #سيد_شهيدان_اهل_قلم
https://instagram.com/p/BSpucURhriX/
در انتظار آفتاب
96/1/20