پيام
+
[تلگرام]
سپرت شده بودم،
تا مثلن به خيال خودم، از زخم خنجر خودى و غير خودى در امان بمانى.
در عوض اما تو در همين جا كه من ايستاده بودم جلوى رويت تا مثلن به خيال خودم سپرت باشم، با تمام قوا خنجر حرف هاى تلخ و گزنده و زشتت را از پشت سر در تمام جانم مى زدى.
ايستاده بودم و صورتم را قلبم را تمام وجودم را زخم مى زدند و منتظر بودم تا تو سپر شوى اين بار، در عوض اما ايستاده بودى به كنار و نه كه فقط سكوت كنى كه گاه صداى تشويق هايت براى زخم زننده هاى ِ من، گوش دلم را مى آزرد، پاره مى كرد.
... ساده بودم اما، زيادى ساده آن قدر كه فراموشم مى شد اين همه زخم و دردهاى غريبم را.
تو بلد بودى، تو بلدى از ساده گى سپر بسازى، بعد شدت ِ تيزى خنجرت را با همين سپر ِ ساده، امتحان كنى.
تو بلد بودى، تو بلدى تنها شدن و بى پناه شدن اين جسم و روح ساده را. تا آن جا بلدى كه در مقابلت با اين همه حجم تنهايى و بى پناهى، خلع سلاح شود.
نه! ديگر راه برگشتى نمانده، قبول! اما يادت باشد، يادت بماند؛ تو بلد نبودى، تو بلد نيستى كه اگر تعداد زخم ها را زياد بكنى، اگر لگدهاى تحقيرآميزت را بر پيكر بى پناه ِ تنها مانده اى را محكم تر بكوبى؛ او را كشته اى كه او زير اين همه زخم و درد دوام نياورده و مرده است. و هيچ وقت ديگر به سوى ِ تو احيا نمى شود. حتا اگر به جبر، به اين جبر ِ لعنتى كنارت بماند و نفس بكشد!
@leilasadatbagheri
#چاى_تلخ
#برشى_از_داستان_بلندم!